خداحافظی با شما عزیزان

 

آخرین هفته از تدریس سال تحصیلی 1400-1401 را بالاخره پشت سر گذاشتیم

با دانش آموزان عزیزم خاطرات خوبی را داشتیم

امیدوارم همه شون در تمام مراحل زندگی شون موفق باشند و از حقیر به عنوان یک همکلاسی درس زندگی آموخته باشند

 

همه شما را دوست دارم

پستچی

میوه درخت اگر آب و طعم ، حجم و یا خاصیت دارد از ریشه است و نه از شاخه یا تنه و اگر چه به ظاهر از تنه و شاخه می گیرد ولی در حقیقت شاخه و تنه پستچیه ریشه بوده اند.
 


دیگران هم اگر نسبت به ما بخشش و یا محبتی دارند مثل یک پستچی عمل می کنند یک پستچی که نامه ای به منزل شما می آورد از خودش نیست، بلکه یک واسطه است که البته باید نسبت به او قدردان و شاکر بود.
 


درست مثل یک قاشق که اگر غذایی در دهان شما می گذارد؛ از خودش نبوده بلکه از بشقاب گرفته است.
بنابر این از این پس اگر کسی برایت وامی جور کرد از خدا ممنون باش.
اگر رفتی صافکاری و دیدی ماشین ات را خوب صافکاری کرده اند، از خدا ممنون باش. اگر توی جاده می رفتی و بنزین تمام کردی و کسی از راه رسید و به شما بنزین داد از خدا ممنون باش.
البته تقدیر از دیگران را اصلا فراموش نکن زیرا این خود دستور خداوند است چرا که شنیده اید این فرمایش گوهربار را : من لم یشکر المخلوق ، لم یشکر الخالق.

آدم های بلورین

هفت یا هشت سالم بود
برای خرید میوه و سبزی با سفارش مادرم به مغازه محل رفتم
اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو
تا دانشگاه هم همراهی کنی!

پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش.
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار.
دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود…
مادر چیزی نگفت و زیرلب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم.
داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد.
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود که یهو مادر پرسید آقای صبوری (رحمت خدا بر او باد…) میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟
آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا رو به من کرد گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ می‌خورد…
اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت، به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری.
مادر از مغازه بیرون رفت. اما من داخل بودم.
حاجی رو به من کرد و گفت:
این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه!
به خدا هنوزم بعد 44سال لبخند و پندش یادم هست!
بارها با خودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن…
چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روان‌شناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند…
ولی تهمت رو به جان خریدن
تا دلی پریشون نشه

پرویز پرستویی

یک فنجان قهوه

یک گروه از دوستان به ملاقات استاد دانشگاهی رفتند. گفتوگو خیلی زود به شکایت در مورد استرس و تنش در زندگی تبدیل شد. استاد از آشپزخانه بازگشت و به آنها قهوه در انواع متفاوتی از فنجانها تعارف کرد. فنجانهای شیشهای، فنجانهای کریستال، فنجانهای درخشان، تعدادی با ظاهری ساده، تعدادی معمولی و تعدادی گران... ‏

‏وقتی همهی آنها فنجانهایی را در دست داشتند، استاد گفت: اگر توجه کرده باشید، تمام فنجانهای خوشقیافه و گران برداشته شدند، در حالی که فنجانهای معمولی جا ماندند! هر کدام از شما بهترین فنجانها را خواستید و آن ریشه «استرس و تنش» شماست؟!

آنچه شما واقعاً میخواستید، قهوه بود نه فنجان. اما با این وجود شما باز هم «فنجان» را انتخاب کردید! اگر زندگی «قهوه» باشد؛ پس مشاغل، پول، موقعیت، عشق و غیره، «فنجانها» هستند. فنجانها وسیلههایی هستند برای نگهداری و زندگی را فقط در خود جای دادهاند. لطفاً نگذارید «فنجانها» کنترل شما را در دست گیرند. از «قهوه» لذت ببرید!

سبد مقابل ما

بزرگی میگفت: یک وقت جلوی شما یک سبد سیب میآورند، شما اول برای کناریتان برمیدارید، دوباره بعدی را به نفر بعدی میدهید.

دقت کنید!

تا زمانی که برای دیگران برمیدارید، سبد مقابل شما میماند.

ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد میبرد.

نعمتهای خدا نیز اینطور است؛ «با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید»!

نمک و آب

روزی شاگرد یک پیر دانا از او درخواست «درسی به یاد ماندنی» کرد. پیر از شاگردش خواست کیسه‌ی نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه‌ی آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن‌هم به سختی!

استاد پرسید: «مزه‌اش چطور بود؟»

شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی‌شود آن‌را خورد.»

پیر دانا از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا کنار دریاچه رسیدند. استاد از او خواست تا نمک‌ها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن‌را بنوشد. شاگرد به‌راحتی تمام آب داخل لیوان را سر کشید.

استاد این‌بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «معمولی بود.»

پیر دانا گفت: «رنج‌ها و سختی‌هایی که انسان در طول زندگی با آن‌ها روبه‌رو می‌شود، همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هرچه بزرگ‌تر و وسیع‌تر می‌شود، می‌تواند بار آن‌همه رنج و اندوه را به‌راحتی تحمل کند. بنابراین،سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب!

حکایت مرگ و زندگی

گویند: صاحبدلی، وارد جمعی شد.

حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید.

پذیرفت.

کارهایش که تمام شد، همگی نشستند و چشمها به سوی او بود. مرد صاحبدل خطاب به جماعت گفت:

ای مردم! هر کس از شما که میداند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مُرد، برخیزد!

 

کسی برنخاست.

گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد.

باز کسی برنخاست!

گفت: شگفتا از شما! که، «به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید»!

ایمان قلبی

استادی به شاگردانش عقیده می‌آموخت؛ لااله‌الاالله یادشان می‌داد. آن‌را برایشان شرح می‌داد و بر اساس آن تربیت‌شان می‌کرد. روزی یکی از شاگردانش طوطی‌ای برای او هدیه آورد، زیرا استاد پرورش پرندگان را بسیار دوست داشت.

استاد همواره طوطی را محبت می‌کرد و او را در درس‌هایش حاضر می‌کرد. تا آن‌که طوطی توانست بگوید: لااله‌الا‌الله. طوطی شب و روز لااله‌الا‌الله می‌گفت؛ اما یک روز شاگردان دیدند که استاد به شدت گریه می‌کند.

وقتی از او علت را پرسیدند، گفت: گربه‌ای طوطی را برد!

گفتند: برای این گریه می‌کنید؟ اگر بخواهید یکی بهتر از آن‌را برای شما تهیه می‌کنیم.

استاد پاسخ داد: من برای این گریه نمی‌کنم. ناراحتی من از این است که طوطی با آن‌همه لااله‌الاالله که می‌گفت، وقتی گربه به او حمله کرد، آن‌را فراموش کرد و تنها فریاد می‌زد. زیرا او تنها با زبانش لااله‌الاالله می‌گفت و قلبش آن‌را یاد نگرفته و نفهمیده بود.

سپس استاد گفت: می‌ترسم من هم مثل این طوطی باشم؛ تمام عمر با زبانم لااله‌الاالله بگویم و وقتی که مرگ فرا رسد، فراموشش کنم و آن‌را ذکر نکنم؛ زیرا قلب ما هنوز آن‌را نشناخته است... .

من یک هیئتی ام

این روزها که رفتن به هیئت در اولویت برنامه های ماست

این درد دل رو برای دوستان هیئتی ام نوشتم 

 

   ✍     بسم رب الحسین(علیه السلام) 

السلام عیلک یا ایتها الصدیقة الشهیدة یا فاطمة الزهرا

 ⭐️  خداوند متعال را شاکرم که در کنار همهی نعمتهایی که به حقیر ارزانی داشته، سمت و مسیر زندگی ام را در جهت علم و اخلاق و طلبگی قرار داده و این خود نعمتی بس بزرگ و وظیفه ای بس سنگین هست.

🌏  این روزها هر چه بیشتر وجود یک عالم ربانی را در بین جوان ها و نوجوانان شهر و کشورم احساس می کنم و وقتی وضعیت منطقه و دنیا را می بینم  که صدور انقلاب در کشورهای دیگر و تربیت سربازان و مدافعان حریم ولایت و امامت چطور صورت گرفته و در اقصا نقاط دنیا هستند جوان هایی که پیام اهل بیت و امام خمینی و امام خامنه ای و شهدا را گرفته اند و با پیام آنها سبک زندگی شان را حتی تغییر داده اند و به این نکته می رسم که مبادا ما در صدور آرمان ها و ارزش های اهل بیت و امام و شهدا موفق شویم ولی از داخل بپوسیم و از خودمان غفلت کنیم یعنی جوان لبنانی و سوری و عراقی و یمنی #باحسین بودن و سبک زندگی حسینی و طعم ولایتمداری را بچشد ولی ما هنوز اندرخم سه گاه مداحمان باشیم و مشغول #یاحسین گفتنمان.

🏰   چند وقتی ست که تقریبا تمام برنامه های صداوسیما را که مربوط به شهدای مدافع حرم هستند را دنبال می کنم و با وسواس خاصی آنها را نگاه می کنم، به یک نکته ای رسیده ام و ان هم اینکه شهدای مدافع حرم شهرهای بزرگ خصوصا تهران و اصفهان و امثالهم، اکثرا از بچه های هیئت های مذهبی و عزاداری هستند ولی با یک نیم نگاهی به شهر و هیئت های مذهبی شهر خودم و هیئتی هایش (البته نه با نگاه ناامیدانه بلکه واقع بینانه) می بینم جای معرفت و شعور و یادگرفتن ارزشها و یاد دادن آنان و جای رشد و بالندگی و تربیت مدافعین حرمی همچون شهید مصطفی کریمی (که نخبه بود و فارغ التحصیل دانشگاه تهران) خالیست و یا خیلی کم رنگ شده ، بخاطر همین این نکات را نوشتم.📝

⬅️   من یک هیئتی هستم

⬅️من یک طلبه و روحانی هستم

⬅️من یک روحانی هیئتی هستم

دوست دارم روحانی هیئتی در شهر #سلماس باشم که در آن هیئت:

🔴  سرلوحه ی برنامه های آن، نظم و انضباط و رعایت آداب باشد خصوصا احترام به وقت و عمر جوانی که هیئت می آید و بهترین و طلایی ترین لحظات عمر خودش رو در آنجا صرف میکند. بخاطر همین دقیقا سر وقت شروع و سر وقت برنامه ها خاتمه پیدا کند.

🔴  بعد از خواندن چند آیه از کلام الله مجید توسط فقط یک قاری، چند خط یا چند صفحه از یک کتاب(در راستای همان معرفت افزایی؛ مثل کتاب های شهید مطهری و یا...) توسط یک نفر در حضور #تمام اعضا خوانده شود و یک مباحثه ی یک ربعی و تبادل آراء و نظرات در مورد آن کتاب یا صفحات خوانده شده صورت گیرد.

🔴  سخنران و #روحانی هیئت از حقایق و وقایع روز، که جوان به آنها نیاز دارد و از وجود خطرات و از چاه ها و تله هایی که ایمان و دل جوان را در آن می اندازند و مشکلاتی که در مسیر رشد و بالندگی اش هست، بگوید نه از خواب و رویا و از معجزه و کرامتی که از اهل بیت(علیهم السلام) شفاخانه و طبیب و داروخانه بسازد و از اهل بیتی که سبک و فرهنگ زیستن را یاد می دهند و از معارفی بگوید که جوان هیئتی بتواند در مقابل دشمن های #داخل جیبی هم از عقاید و باورهایش دفاع کند.

🔴  هیئتی که #شاعر و #مداحش بجای احسنت احسنت گرفتن از حضار و میاندارانش، شعر و مدحی گوید که جوان بفهمد علی(علیه السلام) چرا سکوت کرد و درکجاها در جامعه ی فعلی ما باید سکوت کنیم تا به اسلام آسیبی نرسد، جوان بفهمد چرا فاطمه(علیها السلام) با وجود همسرش در خانه، درب را برای دشمن باز کرد و ما کی و چگونه باید بصیرت در راه ولایت داشته باشیم. جوان بفهمد حسن(علیه السلام) چرا صلح کرد و ما هیئتی ها کجا باید با دشمن پای میز مذاکره بشینیم و صلح کنیم و بفهمد حسین(علیه السلام) چرا قیام کرد و ما در جامعه و دنیای امروز کجا و چگونه باید قیام کنیم.

نه اینکه به جوان سه گاه کشیدن و چهچهه یاد دهیم و سبک سینه زنی سه ضرب و چهارضرب و لحن و صدا و صوت را برخ بکشیم و در نهایت در مجلس عزای حسین(علیه السلام) هو هو بکشیم

🔴  روحانی هیئتی باشم که جوانان آن افتخار کسب مدال های علمی را داشته باشند و افتخارات علمی در کلاس درس مدارس و دانشگاه ها باشند و هیئت آمدن بهانه ای باشد تا ره و هدفشان گم نشود و نفس خودشان را تذکیه کنند و خود را سرباز ولی امر بدانند و خاری در چشم دشمنان اسلام و کفر باشند.

🔴  روحانی هیئتی باشم که در آن نه تنها #نماز صبح فدای خستگی و کوفتگی سینه زنی در هیئت نشود بلکه عمل به #واجبات و ترک محرمات و حتی رعایت مستحبات و آشنا بودن به زبان دعاها (کمیل ها و ندبه ها و توسل ها و صحیفه سجادیه) هم جزء برنامه هایش علاوه بر سینه زنی و شور و سبک و منبر و ... باشد

🔴  روحانی هیئتی ای که در آن همه چیز دائر مدار اخلاق و اخلاص باشد نه چشم هم چشمی و به رخ کشیدن عِدّه و عُدّه و یا به رخ کشیدن اردبیلی و زنجانی بودن مداح  و تهرانی بودن سخنران هیئت به دیگر هیئت و هیئتی ها.

هیئتی که در آن بعد از تمام شدن جلسه، جوان به جای اینکه از لحن و شعر مداح و صدای دلنشین و یارالی اش و سبکی که خواند و یا از پذیرایی بانی جلسه و از دارا بودن و یا ندار بودن صاحب بیت و پول هایی که برای هیئت جمع شد یا نشد سخن بگوید از نکته یا نکاتی که در جلسه یاد گرفت صحبت کند و چطور آن را باید در برنامه های زندگی پیاده کند سخن بگوید.

🔴  حتی اگر در درون خودت نخندی می خواهم بگویم هیئتی که جوانان و اعضای آن یاد گرفته باشند که اگر روزی بحرانی در شهر پیش آمد چگونه خود را بسیج کنند تا مشکلات یک شهر و مردم شهر را (حتی در عدم بحران) حل کنند و به داد مردم برسند تا مردم و مسئولین بدانند که هیئت فقط بستن خیابان و ایجاد سروصدا در میادین شهر و در ایام خاص نیست و هیئتی ها تربیت یافتگان خاص مکتب اهل بیت(علیهم السلام) هستند.

🔴  هیئتی که در آن لازم شد با افتخار به استقبال خانواده ی شهید بروند و به هیئتشان با کمال افتخار دعوت کنند و بعد از اتمام جلسه ی هیئت و جزء برنامه هایش خواندن وصیت نامه ی یک شهید باشد تا جوانان ادامه دهنده راه شهدا باشند و نظر شهدا نیز به آن هیئت.

🔴  روحانی هیئتی باشم که در آن هیئت به جوانان و اعضایش یاد داده باشند عصای دست پدر و مادر شدن را، محبت و کمک با عشق به پدر و مادر را، رسیدگی به مشکلات خانه و زن و بچه را، وقت گذاشتن برای همسر و فرزندان را، صله ی رحم را، مطالعه ی کتاب را؛ نه اینکه گشتن در هیئت ها در طول هفته و اعتیاد به رفتن از این هیئت به آن هیئت، از هیئت دلدادگان... به شیفتگان... ، از هیئت خادمان... به نوکران... ، از هیئت مریدان... به عاشقان...

و بداند که عشق به حسین(علیه السلام) فقط در سینه زنی و رفتن به هیئت نمود پیدا نمی کند بلکه در حسینی زیستن متبلور می شود.

📣⬅️ممنونم که حرفها و نکته های حقیر رو با حوصله و دقت تمام خواندید و به حقیر اجازه دادید که وقت شریفتان را بگیرم و لحظاتی از طلایی ترین اوقاتتان را به یک هیئتی اختصاص دهید که شما را بسیار دوست دارد

رضا لطفی مغانجوقی

شنبه 7 اسفندماه سال 95- ساعت 5بامداد

 

چند جمله ی کوتاه و نغز

سلام به همه دوستان عزیز

به نظرم آدم ها تو زندگیشون به خیلی از مسائل برخورد میکنند ولی نباید به راحتی از کنار همه ی آنها رد شد

خصوصا در این وبگردی ها و یا فضاهای مجازی جملات و تصاویری دیده میشه که قابل تامل هست

مثلا:

-  از پاهایی که نمی توانند تو را به سمت ادای نماز ببرند انتظار نداشته باش تو را به بهشت ببرند .


-  از این عبارت زیبا خیلی لذت بردم: بودن کشتی در آب خطرناک نیست. اما بودن آب در کشتی خطر داره!...
بودن مومن در دنیا خطرناک نیست اما بودن دنیا در قلب مومن خطر داره ...

 

این جملات واقعا
شایسته تأمل هست ..!!!

چوپان و نماز

شخصی با ماشین شخصی اش به مسافرت رفته بود. موقع اذان ظهر توی یکی از جاده های
بیرون شهر ، روی تپه ای مشاهده کرد
چوپانی مشغول خواندن نماز است و گوسفندان هم کنارش مشغول چرا. از دیدن این صحنه
لذت برد و خودش را به چوپان رساند. از او
پرسید چه چیز موجب شده تا نمازت را به موقع ادا کنی. چوپان جواب داد: وقتی من برای
گوسفندانم نی میزنم آنها گرد من جمع می
شوند. حال وقتی خدا من را صدا میزند اگر به سمتش نروم از گوسفند هم کمترم...

عدالت در حکومت

یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،
غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید.
پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا :
یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛
سلطان گفت : چه میگویی؟
من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟

آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :
هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم .
شب بعد ؛
باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت .

یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛
دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .
پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛
پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ،

آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام .
صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟
شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور .
مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛

سلطان در جواب گفت:
آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛
پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛
چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛
پس سجده شکر گذاشتم .
اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛
با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.

گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی
گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی.

اگر یعقوب های این زمانه، چراغ خاموش کنند و در پی عدل و انصاف بیفتند،!!!!!!!!!!
حتما (مصلحت نیست که چراغی خاموش شود.!!)
دزدان دغل ، بغل بغل ميدزدند
از گله ي اشتران جمل ميدزدند

Ebedi Sevgili

سلام خدمت همه دوستان عزیزم این متنی را که نوشتم به زبان ترکی استانبولیه خیلی خیلی باهاش حال کردم و لذت بردم ازش بخاطر همین تایپ کردم و این پست را اختصاص دادم بهش برای اونایی که ترکی را میفهمند
اونایی هم که ترکی بلد نیستند میتونند این پست زیبامو بمناسبت ولنتاین و عشق بخونند



Ebedi Sevgili

Hadi bugün ona sevgini göster. Bugün sevgililer günü ya; onun için bir şey yap. Ona kendini beğendir bugün.

Seviyörum diyorsun ya hadi göster sevgini. O neyi seviyor neyi sevmiyor öğren ve sev onun sevdiklerini, sevmediklerinden uzaklaş ki o da sevsin seni. Seven elbet sevilir ama lafta kalmasın sevgin, hadi bugün ona göster sevgini.

Sevgililer günü ya bugün bilirsin seven hep sevdiğini anlatır.

Bülbülün yüz hikayesi varmış hepsi de gül üstünde; bugün ulaşabildiğin herkese onu anlat. Onu ve onun en sevdiğini (sas); telefonla,  yüzyüze, kavlen ve filen onu anlat, o sana da senden yakın olanı, o seni senden de iyi bileni, O, sen onu bıraksan da seni asla bırakmıyanı, O en güzel sevda türküsünü ölümsüzlük bestesini. Sevgililer günü ya bugün, bilirsin seven hep sevdiğini düşünür ya, bugün sen de hep Onu düşün, Onun hoşuna giden bir şeyler yap, memnun et Onu. Mesela şimdiye kadar isteyipte yapamadığın bir emrini uygula bugün. Kılamiyorsan bugün namaza başla, mesela Kuranı mutlaka öğreneceğim de, biliyorsan öğretmek için bir talebe bul kendine, bir ayet ezberle ve uygula Onu, bugün bir hadis öğren ve öğret, mesela bugün sevgilini en az bir kişiyle tanıştır, hiç tanımadığın birine selam ver Onun için, bir yetimin başını okşa mesela, bir çocuğu sevindir bugün, mesela işyerine giderken bir tatlı götür bugün, ya da elindeki tatlıyla çal komşunun kapısını, yüreğini bölüş, Onu anlat bu vesileyle, bugün Onun için bir şeyler yap ama yanlız onun için olsun nefsini hiç karıştırma, cennet hesabları yapma mesela bugün, karşılık bekleme, pazarlıksız riyasız yap her yaptığını. Bugün şoyle bir duşun, sevdiklerine ve hatta sevmediklerine ne kadar çok vakit ayırabiliyorsun?

بقیه در ادامه


ادامه نوشته

پیام یک دوست

 

این پیام را یکی از دوستان برام گذاشته بود که خیلی خوشم اومد و خواستم برای شما هم به نمایش بذارم

خیلی پیام نغزیه و قابل تفکر و تأمل

درهیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را ازمن گرفت درحالی که گویی ایستاده بودم،
چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شددرحالی که قصه ای کودکانه بیش نبود،
دریافتم کسی هست که " اگربخواهد میشود و اگر نه نمیشود " به همین سادگی
کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم فقط اورا "میخواندم"
خدا...

ادامه نوشته

چطور می نگریم؟

اوضاع خیلی وخیم شده بود

تعداد مجروحین اونقدر زیاد شده بود که دیگر اتاق های بیمارستان جا برای مجروحین نداشت

یکی از پرستاران که سخت مشغول کار بود؛ به یک مجروحی رسید که کنار سالن افتاده بود، زود جعبه کمک های اولیه را آورد و شروع به تمیز کردن و بستن زخم های شدید و سوختگی ها و تاول ها و .. آن مجروح شد

بقیه در ادامه...

ادامه نوشته

فیلتر شکن


با خود این چنین می گفتم که رضا تا میای تو نت با انبوهی از تبلیغات گوناگون مواجه هستی ؛ همه جوره و برخی هاش بیشتر به چشم می زنند و دنبال جذب مخاطب و زدن یک کلیک. دنبال مخاطب با عکس و جذابیتهای خاص خود مثل: وی پی ان ، فیلتر شکن ، عبور از فیلترینگ و ...

با خود گفتم یادت بماند ، پس کسانی هستند که میخواهند خود را برهانند و بشکنند چیزهایی را ...  پس به ابزارش نیاز دارند


خداجون! ، خداجونم!! ، عشقم!!! یکی یدونه من!!! یکتای بی همتا...

 منم میخوام ؛ فیلتر شکنی که فیلتر بین من و تو را بشکند

هی ...

اشکی که بتواند این فیلترها را بشکند

عید قربان

صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین ها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است...

 

عيدی كه پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمين آرزوها، رسيدن به عشق) فرا مى رسد، عيد رهايى از تعلقات است. رهايى از هر آنچه غيرخدايى است. در اين روز حج گزار، اسماعيل وجودش را، يعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنيوى پيدا كرده قربانى مى كند تا سبكبال شود.

 

عید قربان عید پیروزی وظیفه و شکوفایی روح ایثار است .

 

اطلاعات درون جعبه سیاه خودتان

اطلاعات داخل جعبه سیاه درونتان چیست؟

میدونید دوستان عزیزم! جعبه سیاه تنها وسیله ای است که برخی اطلاعات هواپیما هر چند بعد از متلاشی شدن تمام اجزای آن از بین نمی رود و می شود رخدادها و عوامل سقوط را از آن در آورد.

میدونید رفقا یاد این مساله افتادم که هر چند روزی این بدن ما زیر خروارها خاک متلاشی بشه ولی جعبه سیاهی که در آن تمام اعمال خوب و بدمان ثبت شده باقی خواهد ماند و با آن همه عالم خواهند فهمید که اگر خدای نکرده سقوط کردیم در جهنم؛ علت آن چی بوده است

خدا نکند آدم پیش اهل بیت(علیهم السلام) و بهترینهای دنیا و خانواده و فامیل و دوستان عزیزش رسوا شود وقتی اطلاعات ثبت شده ی جعبه سیاهش را بخوانند و فاش شود.


نمیدونم همین کافیه یا نه؛ ولی این روزها شدیدا فکر اینکه که چرا جامعه ما دچار غفلت پنهان و خواب خرگوشی شده در عجبم و خیلی چیزها را که باید ببینیم ، فقط نگاه می کنیم و خیلی چیزهارو که باید گوش بدیم ، میشنویم و برعکس یعنی چیزهایی که مهم نیست برامون مهم شده و شدیدا پی گیریم و می بینیم و گوش می دهیم.

این روزها قیمت دلار و ارز و طلا و سکه و برخی از اقلامی که فقط و فقط در خدمت تن آدمی هستند و نه روح و باطن آن ؛ آنقدر مهم شده که باعث شده خیلی از واقعیتها و حقیقت ها به فراموشی سپرده شود 

این روزها مذاکره ها را دقیق دنبال می کنیم که چه کسی با کی مذاکره کرد و چه کسی اول تلفن کرد و به همدیگر چی گفتند اما به فکر مذاکره بین خودمون و خدای خودمون نیستیم و یا به فکر اینکه در روز و یا هفته ای که گذراندیم چندبار با شیطان مذاکره داشتیم و توافق کردیم و چند بار با خدای مهربان و عزیز -قربونش برم- خودمان.

اینجاست که با خودم میگم به راستی : به کجا چنین شتابان!!!


پس با خودم می گویم و به خودم تذکر می دهم ای بنده خدا و ای صاحب دغدغه ای که برایش رضایت پروردگارت مهمتر از رضایت مخلوقات و برایش اخلاقیات و محبت و کمک به هم نوع و باطن ها و متعالی شدن مهم است یعنی مهمتر از دنیا و متعلقات آن؛ 

همواره به یاد داشته باش:

- هرگز کاری جز برای خدا نکن.

- آمده ام زندگی کنم تا قیمت پیدا کنم،نه آنکه به هر قیمتی زندگی کنم.

- وقت خواب قدری فکر کنم؛ امروز چه کرده ام که فردا لایق زنده ماندن باشم.

- اگر نمیدانم که چه باید بکنم، کارهائی را که نباید،نکنم.

- جاده زندگی نباید خیلی صاف باشد، خوابم میگیرد، دست اندازها نعمتند.

- خوشی با خوبی فرق دارد، بخاطر خوبی ها از خیلی خوشیها باد گذشت.

- فقط در یک صورت حق دارم دیگری را از بالا نگاه کنم و آن هم برای گرفتن دست اوست.

- یک روز پروانه خواهم شد،بگذار روزگار هرچقدر میخواهد پیله کند.


نظر شما در مورد حرفای این پستم چیه دوست عزیز؟

ویروس کشی

وقتی سیستم کامپیوترت را که بهش نیاز داری و تقریبا نصف بیشتر کارای روزمره ات را باهاش انجام میدی دوست داشته باشی؛ پیش هر کی بری و هر کاربلدی تو رو ببینه ازت میپرسه، کامپیوترت و یا لب تابت ویروس کش داره؟ یا ویروس کشت را آپدیت کردی؟!

خب طبیعیه سیستمی که بهش فلش مموری وصل بشه و از اینترنت دانلود داشته باشه به این نرم افزار و سیستم ایمنی نیاز بیشتری داره

خب حالا سوالم اینه: رضا؟! ما که اینقدر بصورت وایرلس و با سرعت بسیار بالا اینهمه با چشم و گوش و ... سایر اعضامون دانلود داریم ، آیا برای حفظ دینمون، اعتقاداتمون، شیعه بودنومون ویروس کش لازم را داریم؟؟!

ارتباطاتمون (وصل فلش مموری ها و کانکت ها) در دانشگاه ، مهمونی ها ، خط واحد ، بازار ، پارک و ... ؛ چقدر امنه؟

آیا واقعا احتمال نداره ویروسی بشیم؟

احتمالش هست این ویروس سیستم اعتقادی مارو از کار بندازه؟

آیا ویروس کش واسه خودمون نصب کردیم و به فکر آپدیت اون (با این ویروس های جدید زمانه) هستیم؟


پی نوشت:

برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال ، بنگر که تو چگونه می افتی ...

عشق و هوس

دوستان عزیزم طبق پرسش ها و پاسخ ها و گفتگوهایی که با برخی عزیزان داشتیم درصدد برامدم تا این پستم را به یکی از موضوع های حساس اختصاص بدم
تو این پست میخوام فرق بین عشق و هوس را بگم

بچه ها میدونید چیه؟

 
چقدر از رابطه هایی که بین بعضی از جوونا با نام عشق بوجود میاد ولی بعدا معلوم میشه که از عشق خبری نبوده؟
یا  چقدر از این رابطه ها را دیدیم که یکی به اون یکی خیانت کرده و یا بهش ظلم کرده و یا طرف مقابلش را بازیچه کرده بود ؟
(حتما تو دور و اطرافمون از این آدما سراغ دارید ؛ من که تو مشاوره هام با جوونا خیلی دیدم)

اینا یکی از علتهای عمده اش اینه که امروزه ما جوونا شدیدا با کمبود محبت مواجه هستیم و هرکسی یه ذره محبت الکی و یا فریبکارانه بهمون میکنه زود جذبش میشیم ولی غافل از نیتهای پلید طرف.

فرق است بین عشق



و هوس



اینایی که من گفتم اسمش هوس هست یعنی ...


بقیه در ادامه مطلب
 

ولادت با سعادت نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) و صادق آل محمد (ع) را به همه دوستان عزیزم و تمامی حقیقت جویان عالم تبریک میگم.

 

ادامه نوشته

تکامل


اسلام كه دين همه انبياى راستين و برنامه تكامل انسان است ، ريشه در محبّت خدا دارد.

امام على (عليه‏السلام) در اين باره میفرمايد: إنّ هذا الاسلام دين الله‏ الذي اصطفاه لنفسه... وأقام دعائمه على محبته.

 اين اسلام ، دين خداوند است كه آن را براى خود برگزيده است و ستون‏هايش را بر محبت خويش استوار ساخته‏است.
و اين ، بدان معناست كه خدادوستى ، اصلی ترين پايه هاى سازندگى فردى و اجتماعى و تكامل مادى و معنوى انسان است و همه آنچه انبياى الهى براى هدايت جامعه بشر آورده ‏اند ، در صورتى به نتيجه مطلوب می رسد كه بر اين پايه استوار باشد و تا انسان به كيمياى محبّت خدا دست نيافته ، به فلسفه خلقت خود ، دست نخواهد يافت .

[عاشق شو ار نه روزى، كار جهان سرآيد ناخوانده نقش مقصود ، از كارگاه هستى]

پی نوشت:
به امامت رسیدن و ولایتعهدی حضرت بقیةالله الاعظم امام زمان عج-(فدایش شوم) را به تمامی دوستان عزیزم و حق جویان عالم تبریک و تهنیت میگویم.
 

تمام راه ها را بر خود بسته دیده ای؟


رفتار خداوند با رفتار ما کاملا متفاوت بوده و از جنسی دیگر است. ما وقتی که بخواهیم کسی را مورد نوازش ، عنایت و محبت خود قرار دهیم سفره رحمت را بر او گشوده و تمام نعمت ها را به پای او می ریزیم.


اما خداوند دقیقا به عکس رفتار می کند و بر چنین کسی چهره ای قهر آمیز گرفته و تمام راه ها را بر او می بندد اما در دل این قهر مهری تمام است، زیرا انسان وقتی تمام راه ها را بسته میبیند شتابان به یک سو که سوی خداست حرکت میکند.


درست مثل تیر در لوله تفنگ که چون تمام راه ها را بر خود بسته می بیند، ناگزیر به یک سو که همان سوی هدف است حرکت میکند.

 


ادامه نوشته

اسلام و نظری به توهین


این دین کامل و آسمانی بهترین برنامه زندگی را برای اهل زمین دارد و همیشه بشریت را به سمت سعادت رهنمون ساخته است اما عده ای از همان اول ، دشمن قسم خورده ی این دین و پیامبرش شدند و مقام و موقعیت خودساخته ی خودشان را در خطر دیدند.

وقتی بعضی از مسلمانان و دینداران به بت های کافران توهین کردند با اینکه کافر بودند و نا بحق و بت ها هم ساخته دست همین بی خردان؛ ولی باز پیامبر گرامی اسلام به دستور خداوند متعال پیروان خود را از این کار منع کرد و توهین را جائز ندانست حتی به بت ها. بلکه همین نماد اخلاق و کرامت انسانی ، مؤمنان را امر به ادب دینی می کند تا با رعایت این ادب ، احترام مقدسات جامعه دینی محفوظ بماند و دستخوش اهانت و ناسزا یاتمسخر نشود.

(شاهد بر این مدعا آیه 108 سوره انعام است)



اما در عجبم که اکنون برخی از نسل همان قسم خورده ها ، این دین و پیامبرش و پیروانش را با این رحمت و عطوفت و مهربانی ، دین خشونت معرفی می کنند و کسانی که ادعای فرهنگ و تمدنشان گوش دنیا را کر ؛ کرده است در کمال بی ادبی و بی خردی به پیامبر الهی توهین می کنند و به مقدسات 1 میلیارد و 570 میلیون آدم دنیا ، اهانت می کنند و اسم آن را آزادی می گذارند.

و این در حالی است که ما از پیامبران اولوالعزمی چون حضرت عیسی و موسی (علیهما السلام) همیشه به نیکی یاد کرده ایم و آنان را گرامی داشته ایم همچون پیامبر خودمان(صل الله علیه و آله) چون دین ما دین ادب و احترام است و به جز این به ما یاد نداده است.

و اکنون خطاب من به آنانی است که دلشان همچون من از این عمل زشت و قبیح به درد آمده است ، چندی پیش وقتی آیه 8 و 9 سوره صف را خواندم دلم کمی آرام گرفت ولی تصمیم گرفته ام یک مدت فقط از این رسول عطوفت و مهربانی و رحمت للعالمین بگویم و از رفتارهایی که داشته است تا مردم جهان بیشتر با این رسول خدا آشنا شوند.



دوست عزیز نظر شما چیست؟

نظر شما مهمه


ادامه نوشته

خلوت


نیازهای انسان در زندگی بسیار متنوع است: غذا، خواب، و استراحت ، ورزش، کار، کسب علم، دیدار با اقوام، تفریح و ...
ارضای هر یک از این نیازها نیز در جای خود بسیار ضروری و لازم است به گونه ای که بدون آن ها زندگی انسان مختل می شود.



اما یکی از مهمترین نیازهای انسان [ که توجه کمتی به ان شده است ] نیاز به «خلوت» است. خلوت با «خویشتن» ، خلوت با «وجدانمان» ، خلوت از روی انصاف و بالاخره خلوت با «خالق یکتا».

اگر انسان به این نیاز مهم توجه نکند گرفتار آسیب های روحی و مادی و، دنیوی و اخروی خواهد شد.
اگر انسان در فرصتی مناسب و در خلوت، اعمال و رفتار خویش را زیر ذره بین نگذاشته و به بررسی آنها نپردازد ، چگونه متوجه خطاهای خویش گشته و به اصلاح انها بپردازد؟



اگر او با خالق خویش به خلوت ننشیند چگونه از او عذرخواهی نموده و پشیمانی خویش را ابراز نماید؟

چگونه از او «یاری عاجزانه» طلب نماید؟ چگونه اوج «نیازمندی و فقر» خود را آشکار سازد؟ و ...
دوستان عزیزم به این نیاز مهم نیز توجهی اندک داشته باشیم خوب نیست؟
خوب فکر کن یه لحظه ؛ نظرت چیه؟؟؟


گره

پیرمردی تهیدست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذای ناچیز فراهم میکرد.
یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر میگشت با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های ما بگشای.
پیرمرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت ، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت.
پیرمرد خیلی ناراحت شد و به خدا گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عــزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشـود
این گره بگشودنت دیگر چه بود!؟
پیرمرد نشست تا گندم های ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی کیسه ای از سکه های طلا ریخته است.
پس متوجه فضل و و رحمت خدا شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.


ن:
در مسئولیتی که به عهده دارید تا پایان تلاش کنید و هنگامی که برخی کارها به رغم تلاش شما ثمری نداد به خدا توکل کنید و برای گشایش کارها از درگاهش طلب یاری نمایید که او خدایی مهربان است.

تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفـــتاح راه



پی نوشت: شهادت امام هادی(ع) را به تمامی دوستان عزیزم تسلیت عرض میکنم و از ته دل توهین به این امام عزیز را محکوم میکنیم و خدا را خواستاریم تا خودش جواب این توهین را  به این بی دینان و بی خبران از عفت و پاکی و احترام به مقدسات ، بدهد.


نفوذ


آب ، اگر در خاک و دانه نفوذ کند ، دانه تبدیل به خوشه یا گل می شود و اگر نفوذ نکند نمی تواند تاثیر بگذارد ، مثل آبی که در ظرف پلاستیکی قرار بگیرد که اگر بماند می گندد.



«ذکر»  نیز برای آن که در انسان تاثیر گذار باشد باید به روح و جان نفوذ کند ؛ ذکری که صرفا لقلقه زبان است و بی توجه گفته می شود چون بر جان انسان رسوخ نکرده ، تاثیری آن چنان ندارد.

هنگام ذکر ، سعی کنیم با توجه به معنایش ؛ به آن اجازه نفوذ و ورود به روح و روانمان را بدهیم.
این گونه ذکر گفتن است که:
«دانه» های نهفته در نهاد انسان را به «خوشه» های سعادت و کمال تبدیل می سازد.



پی نوشت : منظور از ذکر فقط لفظ های عربیه مرسوم مثل استغفرالله و الحمدلله و سبحان الله و امثال اینها نیست حرف زدن و درد و دل با خدا هم نوعی ذکر است ، فکر کردن به نعمت ها و تفکر در مخلوقات خدا هم نوعی ذکر است.

جعبه سیاه


همه ما نام «جعبه سیاه» هواپیما را شنیده ایم ، قطعه ای بسیار محکم و مقاوم در برابر حوادث که مجموعه ی اطلاعات پروازی ومکالمات خلبان ها برای روز مبادا در آن ضبط می شود.

جعبه ای که اگر چه سازندگان آن مدعی اند به راحتی قابل انهدام نیست [ و البته در مواردی نیز می شنویم که کاما منهدم شده است ] ولی به فرض عدم انهدام ، گاهی پس از یک حادثه سقوط هواپیما ، اصلا ردی از آن بر جا نمی ماند و گم می شود!



اما جعبه ی دیگری داریم که واقعا نه منهدم و نه گم می شود و آن جعبه دفتر اعمال انسان است که حاوی مجموعه ای از اعتقادات ، رفتار ، گفتار ، و عملکرد دوران عمر اوست که اگر پس از مرگ و در روز قیامت گاه در حضور تعداد بیشماری از انسان ها و ملائکه خداوند متعال ، بازخوانی شده و به همه می گوید که صاحبش چگونه زندگی کرده است.

مراقب اطلاعاتی که در جعبه خود ثبت می کنیم ، باشیم جعبه ای که بر حسب اعمالمان سیاه و یا سفید است.
جعبه ای که حتی پس از متلاشی شدن جسممان نیز نه منهدم م شود و نه مفقود!


آخرین پست سال 90


سلام بر همه دوستان عزیز و گلم

همه تون را خیلی دوست دارم و برام عزیز هستید.

با توجه به اینکه فردا میخوام برای تعطیلات برم شهرستان

پیشاپیش عید را براتون تبریک میگم و از خدا میخوام سال پربرکت و همراه با خیر و شادی در پیش داشته باشید .

این سال هم تموم شد و یک سال دیگه از عمرمون گذشت.

این آخرین پست امسالمه و اونجا دسترسیم به اینترنت محدوده و کم ، انشاالله از هشتم فروردین به بعد.

ولی شما نظراتتون را بذارید من چک میکنم.


عید نوروز بر تمام ایرانیان عزیز مبارک باد.


امام صادق (علیه السلام)

 - به معلی بن خنیس که در روز نوروز خدمت ایشان رسید - :

آیا میدانی امروز چه روزی است؟  (معلی گوید:) عرض کردم: فدایت شوم این روزی است که ایرانیان آن را گرامی میدارند و در آن به یکدیگر هدیه و عیدی میدهند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

بقیه در ادامه مطلب اگه دوست داری بدونی

 


 

 راستی دوستان عزیز

دلمان را چقدر خانه تکانی کرده ایم؟؟

از این سالی که گذشت از دست خودمان چقدر راضی بودیم؟؟

در سال جدید چقدر دوست داریم حالمان به احسن الحال تبدیل شود؟؟

 



خدایا بار پروردگارا قسم به عزت و جلالت عیدی ما را ظهور امام زمان عزیزمان قرار بده.

یا صاحب الزمان هر جا که باشی لحظه سال تحویل دعایی برای حال ما هم بکن آقا جان.




اللهم عجل لولیک الفرج


گاو صندوق


فلسفه وجود « گاو صندوق » چیست؟

بله حفظ و نگهداری چیزهایی که برای انسان ارزشمند و گرامی است. هر قدر ارزشمندتر ، محافظت از آن هم بیشتر و دقیق تر.

گاه از ترس دزد و یا آسیب دیدن و خراب شدن چیزی را در گاو صندوق می گذاریم. اما چیزهای با ارزش کدام اند؟ فقط پول ، طلا ، عتیقه ها و دیگر چیزهای مادی؟!

دوست من! آره با تو هستم عزیز!  آیا برای برخی امور غیر مادی نیز ارزشی قائلیم؟ کدام یک؟

محبت ورزی ، امانت داری، صداقت، عفت، ادب و ...

آیا اینها با ارزش اند؟ اگر پاسخ مثبت است ؛ آن ها را چگونه و با کدام گاو صندوق باید حفظ کنیم؟

« تقوی و خداترسی » ، « توجه به حضور در محضر الهی و ناظر بودن خداوند متعال بر اعمال ما » ، « شرم از رویارویی با شاهدان اعمال در روز قیامت » ، و « مرگ باوری » میتوانند گاو صندوق های محکمی برای نگه داشتن آن امور با ارزش باشند.

اگر این گاو صندوق ها را نداریم هرچه سریعتر تهیه کنیم. 


برادر...


پسر نوجوان که زرق و برق ماشین نو و زیبا چشمش را پر کرده بود، دور و بر آن میگشت و آن را برانداز میکرد. مردی که صاحب ماشین بود نزدیک شد و با ریموت در ماشین را باز کرد.



جوانک با کمال پر رویی پرسید: این ماشین مال شماست؟ مرد به علامت تاییدی سری تکان داد و گفت: برادرم آن را به من هدیه داده است. نوجوان که متعجب شده و به فکر فرو رفته بود، توجه مرد را به خود جلب کرد. بازخوانی فکر این نوجوان کار بسیار مشکلی نبود. اینکه او دوست داشته باشد یک چنین برادری داشته باشد فکری بود که از ذهن مرد میگذشت ، اما سخن پسر نوجوان در وجود مرد لرزه ای انداخت...

«ای کاش من هم یک چنین برادری بودم»


پی نوشت: به فرموده پیامبر شمایی که داری این مطلب را میخونی با من همه ما با هم برادر و خواهر دینی هستیم.

امام صادق عليه‏السلام : هر كه برادر خود را گرفتار امرى ناخوشايند بيند و بتواند آن را از او برطرف سازد و چنين نكند ، بى‏گمان به او خيانت ورزيده‏استمنتخب ميزان الحكمة : 14
امام صادق عليه‏السلام : با دستگيرى از برادرانتان خود را به خداوند متعال نزديك سازيد. منتخب ميزان الحكمة:594
امام صادق عليه‏السلام : كسى كه برادر مسلمانش بر او وارد شود و وى گراميش دارد ، در حقيقت خداى بزرگ را گرامى داشته است.

جامه های چرک


قدیم ها وقتی می خواستند جامه ای را بشویند، آن را خیس کرده و مقداری مواد شوینده به آن می زدند و آنگاه لباس را بر روی سنگی گذاشته و با چوب تخت، بر آن می کوبیدند و با همین کار ، چرک ها و آلودگی ها از جامه جدا شده و پاک و تمیز می شد.

حال، گناه چیزی شبیه همان آلودگی لباس هست و بسیاری از بلاها و رنج ها شبیه همان چوب زدن ها که نتیجه اش می تواند پاکی و صفای ما باشد. 



پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم :

يك شب تب داشتن ، كفاره يك سال (گناه) است .

بحار الأنوار : 81 / 186 / 39

پی نوشت: رحلت پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) و شهادت امام حسن مجتبی و امام رضا (علیهما السلام) بر تمام مسلمین و مومنین و حقیقت جویان عالم، علی الخصوص بر دوستان عزیزم تسلیت باد.

باور  --->  یاور

فکر کن واقعا


اگه وجود خدا « باورت » بشه
...

خودش يه نقطه ميذاره زير باورت
و ...

« ياورت » ميشه.

------------------------------------------------------

الإمام عليّ عليه‏السلام ـ في مناجاته ـ : الهي ، و عِزَّتِكَ و جَلالِكَ لقد أحببتُكَ مَحبَّةً اِستَقرَّت حلاوتُها في قَلبي ،
وما تَنعَقِدُ ضَمائِرُ مُوَحِّديكَ على أنّكَ تُبغِضُ مُحِبِّيك .

امام على عليه‏السلام ـ در نيايشش ـ :

بارالها! به عزّت و جلالت سوگند، چنان تو را دوست دارم كه شيرينى آن ، در دلم استوار گشته است . هرگز جان‏هاى كسانى كه تو را به يگانگى مى‏پرستند، به اين باور نمى‏رسند كه تو دوستانت را دشمن مى‏دارى.

صدای عمل


صدای اعمال ما به قدری بلند است که نمیگذارد صدای حرفهایمان به جایی برسد.


Our actions speak so loud that the sound of our voice does not reach the place


پی نوشت: دوست دارم عزیزانی که میخوان برای این آپم نظر بذارن رو این جمله خوب فکر کنن و در مورد این مطلب نظر بذارن.


دوستتون دارم


گرگ و پیرزن

گرگ گرسنه ای برای تهیه غذا به شکار رفت. در کلبه ای در حاشیه ی دهکده، پسر کوچکی گریه می کرد و گرگ صدای پیرزنی را شنید که داشت می گفت:

- اگر دست از گریه برنداری تو را به گرگ می دهم.

گرگ منتظر ماند تا پسر کوچک را به او بدهند. شب فرا رسید و او هنوز انتظار می کشید. ناگهان صدای پیرزن را شنید که می گفت: 

- کوچولو گریه نکن. من تو را به گرگ نمی دهم. بگذار ، همین که گرگ پیر بیاید او را می کشیم.

گرگ با خودش گفت: « انگار این جا آدم هایی پیدا می شوند که چیزی می گویند، اما کار دیگری می کنند.»

بعد بلند شد و روستا را ترک کرد.


تامل


كمی تأمل كن ...

وقتی فكر می‌كنی بر داشته‌ها و نداشته‌هایت، برای كدام یك بیشتر
حسرت می‌خوری؟ برای آنكه (و آنچه) داشته‌ای و از دستش داده‌ای یا
برای آنكه (و آنچه) نداشته‌ای و فقط وصفش را شنیده‌ای؟



ادامه نوشته